سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جاوا اسکریپت

جاوا اسکریپت


  • انجمن
  • کد ماوس

    
  • انجمن
  • اردیبهشت 91 - ★رنگـــین کمـــون★
    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن

    لباسهای کثیف همسایه

    زن و مرد جوونی به محله ی جدیدی اسباب کشی کردن...

    روز بعد،ضمن صرف صبحونه،زنه متوجه شد که همسایش در حال آویزون کردن رختای شسته اس و گفت:«لباسها چندان هم تمیز نیس،انگار نمی دونه باید چه جوری لباس بشوره،احتمالا باید پودر لباسشویی بهتری بخره.»

    همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.

    هربار که زن همسایه لباسای شسته اش رو برای خشک شدن آویزون میکرد،زن جوونم همون حرفاشو تکرار میکرد،تا اینکه حدودا یه ماه بعد،یه روز از دیدن لباسای تمیز روی بند رخت ! کرد و به همسرش گفت:«یاد گرفته چه جوری لباس بشوره،موندم که چه کسی درست لباس شستنو یادش داده!»

    مرد جواب داد:«من همین امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره هامونو تمیز کردم!!»



    [ شنبه 91/2/30 ] [ 3:27 عصر ] [ ♥رعنــــــــا ♥ ]

    نظر

    حرفهایم با شما

    چشمکسلام دوستای خوب و نازنینم!گل تقدیم شما

    اولا:ایم وبو نوشتم تا مطالبم رو در اختیار شما عزیزای دللللم قرار بدم و اینکه بیشتر درمورد مدرسه و مطالب عاطفی و آموزنده براتون میارم...گل تقدیم شما

    دوم:من توی همین سایت یه وب دیگه دارم که عنوانش نورایمانه و توی اون وبم هم بیشتر در مورد مطالب مذهبی براتون می نویسم و در ضمن آدرسشم اینه:گل تقدیم شما

    www.ranaweblog.parsiblog.com

    سوم:می دونین خودمم نمی دونم که چرا اینقده هی و هی وب می نویسم مؤدبو هی و هی حذفش میکنم...گل تقدیم شما

    فک کنم تا حالا بیشتر از 20تا وب رو نوشته بودم تبسمو هی حذفشون میکردم...گل تقدیم شما

    حالا به دلیلای اینکه چرا قبلا هی وب حذف میکردم کاری نداریم اونا مهم نیستن پوزخندراستش خودمم یادم نمیاد دقیقاباید فکر کرد...گل تقدیم شما

    ولی دلیل اینکه چرا آخرین بار همین دیروز پریروز بود که وبمو حذف کردم...گل تقدیم شما

    دلیلشم این بود که نمی دونم حالا به چه دلیلی شایدم خودم بر اثر کنجکاوی دستکاری کرده بودم،پیامرسونم توی وبم ظهور کرده بودوااااای و هر پیام عمومی ای رو که من برای کاربران پارسی بلاگ ارسال میکردم تو وبم به نمایش در میومد...گل تقدیم شما

    باورتون نمیشه نه؟؟؟؟یعنی چی؟؟؟؟؟گل تقدیم شما

    حالا چن روزی رو همینجوری با این پیامرسونه ی لعنتی سر کردم ولی دیگه آخرش کلافه شدمعصبانی شدم! و وبمو حذف کردم...گل تقدیم شما

    راستی اگر مطلبی حالا در هر موضوع و موردی خواستین کافیه که با ارسال نظرات زیباتون منو مطلع کنین در عرض کمتر از یه هفته واستون مطلب رو تو وبم به نمایش در میارم...خب اینم از پست سفارشی مووووون!!!گل تقدیم شما

    بووووسهمتونو خیلی خیلی زیاد دوست داشتندوس دارمگل تقدیم شما

    *The End*خدانگهدار



    [ شنبه 91/2/30 ] [ 3:21 عصر ] [ ♥رعنــــــــا ♥ ]

    نظر

    مطالب طنز

    سه تا زن انگلیسی،فرانسوی و ایرونی با هم قرار میزارن که اعتصاب کنن و دیگه کارای خونه رو نکنن تا شوهراشون ادب بشن و بعد از یه هفته نتیجه ی کارو به هم بگن!

    بعد از انجام این کار دور هم جمع شدن و زن فرانسوی گفت:به شوهرم گفتم که من دیگه خسته شدم بنابراین نه نظافت منزل،نه آشپزی،نه اتو و ...خلاصه دیگه از اینجور کارا دیگه بریدم...

    خودت یه فکری بکن که من دیگه نیستم یعنی بریدم!

    روز بعد خبری نشد.روز بعذش هم همین طور.

    روز سوم اوضاع عوض شد،شوهرم صبحونه رو درست کرده بود آورد توی تخت خواب منم هنوز خواب بودم وقتی بیدار شدم رفته بود.

    زن انگلیسی گفت:منم مث زن فرانسوی همینا رو گفتم و رفتم کنار.

    روز اول و دوم خبری نشد ولی روز سوم دیدم شوهرم لیست خرید رو کاملا تهیه کرده بود و خونه رو تمیز کرد و گفت کاری نداری عزیزم منو بوسید و رفت.

    زن ایرانی گفت:منم عین شما همونا رو به شوهرم گفتم!

    اما روز اول چیزی ندیدم!

    روز دوم هم چیزی ندیدم!!

    روز سوم هم چیزی ندیدم!!!

    شکر خدا روز چهارم یه کمی تونستم با چشم چپم ببینم!!!!



    [ جمعه 91/2/29 ] [ 7:29 عصر ] [ ♥رعنــــــــا ♥ ]

    نظر

    رفتن به مدرسه

    صبحی مادری برای بیدار کردن پسرش رفت...

    مادر:پسرم بلندشو،وقت رفتن به مدرسه است!

    پسر:اما چرا مامان ؟؟من نمی خوام برم مدرسه.

    مادر:دو دلیل به من بگو که نمی خوای بری مدرسه.

    پسر:اول اینکه همه ی بچه ها از من بدشون میاد،دوم اینکه همه ی معلما هم از من بدشون میاد!

    مادر:آه...خدای من!!اینا که دلیل نمی شن.زودباش تو باید بری به مدرسه.

    پسر:مامان تو دو دلیل بیار که من باید برم مدرسه؟

    مادر:اول اینکه تو الان پنجاه و دو سالته،دوم اینکه تو مدیر مدرسه هستی!



    [ جمعه 91/2/29 ] [ 7:19 عصر ] [ ♥رعنــــــــا ♥ ]

    نظر

    سوغاتی

    روزی روزگاری یه زن قصد میکنه که یه سفر دو هفته ای به ایتالیا داشته باشه...شوهرشم اونو به فرودگاه می رسونه و براش آرزو می کنه که سفر خوبی داشته باشه...زن جواب میده:«ممنون عزیزم،حالا سوغاتی چی دوس داری واست بیارم؟»

    مرد می خنده و میگه:«یه دختر ایتالیایی!»

    زن هیچی نمی گه و و سوار هواپیما میشه و میره...

    دو هفته بعد وقتی که زن از مسافرت بر میگرده ،مرد توی فرودگاه میره به استقبالش و بهش میگه:«خب عزیزم مسافرت خوب بود؟»

    زن:«مرسی ممنون عااااااااالی بود!.......»

    مرد میپرسه:«خب سوغاتی من چی شد پس؟»

    زن:«کدوم سوغاتی؟»

    مرد:«همونی که ازت خواسته بودم...دختر ایتالیایی دیگه...!!»

    زن جواب میده:«آهان!اونو میگی؟؟ راستش من هرکاری که از دستم بر میومد انجام دادم!حالا فقط باید9ماه صب کنیم تا ببینیم پسر میشه یا دختر»!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    نتیجه گیری اخلاقی داستان:هیچ وقت سعی نکن که یه زن رو تحریک کنی!زنا به طرز وحشتناکی باهوش هستن!!!!!!!!



    [ جمعه 91/2/29 ] [ 7:14 عصر ] [ ♥رعنــــــــا ♥ ]

    نظر