سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جاوا اسکریپت

جاوا اسکریپت


  • انجمن
  • کد ماوس

    
  • انجمن
  • داستان طنز - ★رنگـــین کمـــون★
    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن

    داستان طنز

    بد شانسی در اعماق

      با زیرشلواری ازخونه زدم بیرون هوا سرد بود واسه اینکه سرما کمتر بهم نمود کنه دستامو جمع کردم رو سینه ام و بدو بدو رفتم سمت بقالی محله که سر خیابون بود اما وقتی رسیدم دیدم بقالی بسته اس با خودم گفتم : تف به این شانس تو راه برگشتن به خونه بارون گرفت اونم باچه شدتی یه نگاه به آسمون که انگار فهمیده بود من با لباس گرم بیرون نیومدم کردم و گفتم : تف به این شانس وقتی رسیدم خونه سریع کلید ماشین و برداشتم تابرم از یه جای دیگه خرید کنم باز با زیرشلواری نشتم تو ماشین و راه افتادم تو راه همینطور که داشتم میرفتم یه مرتبه دختری که حاشیه خیابون داشت راه میرفت تلو تلو خورد و خورد رو زمین منم که همیشه حساس بودم نسبت به خانم هایی که تو خیابون دچار مشکل میشند گفتم :تف به این شانس سریع ماشین و پارک کردم و رفتم سراغش هر چقدرصداش زدم جوابی نداد انگار بیهوش شده بود خوب که نگاهش کردم دیدم خیلی چهره اش جذابه و یه ندایی از درون به ...


    اشتباه لپی در شب جمعه

    یک هفته از شروع ماموریتم به شهرستان و دور بودنم از خونه میگذشت . ظهر پنج شنبه که ماموریتم تمام شد سریع خودم و گذاشتم تو ترمینال و با اولین اتوبوس برگشتم به سمت خونه به محض اینکه اتوبوس راه افتاد به خانمم خبر دادم که به سمت خونه راه افتادم و اونم که کلی خوشحال شده بود اس ام اسی آمار لحظه به لحظه من و میگرفت منم که تو اتوبوس کاری جز اس ام اس جواب دادن نداشتم بدون فوت وقت جوابشو میدادم تا اینکه یواش یواش اس ام اسا رنگ و لعاب ســ کـ سـ ـی به خودشون گرفتند و آتیش من و که یه هفته از خونه دور بودم داغتر و داغتر کردند. یک ساعت آخر راه و خوابم برد وقتی به خود اومدم دیدم شاگرد اتوبوس داره میزنه به شونه ام :" آقا آقا ... آخرشه نمیخوای پیاده شی" منم خواب آلود از اتوبوس پیاده شدم دم غروب بود وو تازه داشت هوا تاریک میشد . با اولین تاکسی که گیرم اومد به سمت خونه رفتم بر عکس همیشه با راننده تاکسی واسه کرایه بحث نکردم ...


    سوژه ی تبلیغات شدن

      یه روز که تو خیابون داشتم به سمت خونه میرفتم از دور متوجه پسر خوشتیپی شدم که داشت برگه های تبلیغاتی که دستش بود و پخش میکرد . خوب که نگاهش کردم دیدم این برگه هارو به هر کس نمیده و با برانداز کردن مردم تصمیم میگیره که این برگه رو به کی بده و به کی نده . یواش یواش داشتم بهش نزدیک میشدم برای اینکه بتونم نظر پسر و جلب کنم تا بهم برگه بده شروع کردم به شق و رقتر راه رفتن ، یقه کتم و صاف کردم و گردنم را افراشته تر نگه داشتم. تقریباً داشتم نزدیک میشدم به پسر تبلیغات چی و جالب بود که یکم اضطراب داشتم که نکنه به من برگه نده وقتی رسیدم دیدم پسر با یه خنده موذیانه یکی از برگه ها رو بهم تعارف کرد و من هم از خدا خواسته برگه را گرفتم چند قدمی که از پسر تبلیغاتچی دور شدم نگاهی به برگه تبلیغاتی که واسش کلی قیافه گرفته بودم تا به دستش بیارم انداختم و دیدم نوشته : دیگر نگران کچلی خود نباشید ترمیم و کاشت مو در کلینیک ...


    شروع ساخت هواپیمای بدون سر نشین در شرکت سایپا

    بنا به خبر های رسیده دانشمندان ایرانی از طریق مهندسی معکوس  در صدد ساخت سرنشین بدون هواپیما هستند در این راستا تمامی تکنولوژی این هواپیما رمز گشایی شده تنها چند نکته مبهم وجود دارد که آنرا هم دانشمندان ایرانی به محض اینکه بتوانند در باک هواپیما را باز کنند رمز گشایی خواهند کرد. در همین رابطه ایران از آمریکا خواسته است که ممبعد کلید درب باک هواپیماهای جاسوسی اش را در هنگام ماموریت بر روی در باک قرار دهد. یک مقام ارشد که مهندس چیز فهم هوا و فضا و خیلی چیزهای دیگر هم هست اینگونه اعلام کرد که در بررسی های اولیه این هواپیما مشخص شد که این هواپیما در اصول اولیه شبیه همان هواپیمای مهاجری بوده که در زمان جنگ تحمیلی در جبهه ها استفاده میشد و تنها فرق آن این است که آنرا بزک دوزک کرده اند پدر سوخته ها مدیر عامل سایپا اینگونه اعلام کرد که بزودی و با باز شدن در باک هواپیماو تکمیل رمز گشایی آن خط تولید پراید 132 این قابلیت را دارد که آخر شبها بصورت اضافه کاری این هواپیما را در رنگ های مختلف ...


    حکایت

    آورده اند در اقصی غور، آری همانجا که بار سالاری بیفتاد از ستور مردی بود غرق محنت که از هیچ حیلت فروگذار نمی کردی از ایذا و آزار بهایم گرفته تا دزدیده پاییدن نوامیس مردم از روزنی در دیوار گرمابه شهر و استغفار نمیکرد جز به وقتی که خواهر یا مادر خود را در آن روزن میدید. باری روزگار را به طریق اسلاف خویش سفله میکرد و در همسایگی وی مردی بود غرق مکنت و از چرخش لنگه در خانه اش تا چرخش فلک به کام وی بودی و او را از روزگار هیچ رنج و عذاب و سخطی نمی رسید حتی به خلیدن خاری در پا و یا گزیدن موری در جا. شبی مرد با مکنت خیمه ای به جهت دفع پشه در حیاط خانه بگسترانید و عیال خویش را بر خیمه بخواند و با ملاطفت به وی مشغول شد و کار به ملاعبت انجامید و زن به تحریک مرد صدایی هوس آلود نجوا میکرد . آن طرف دیوار مرد پر محنت در حیاط خانه اش به گربه ای مشغول بود و گربه را به هوا پرتاب میکرد و در گرفتن آن ...


    بیشتر بدانیم

    تاحالا شده خانمی جلوی ماشینتون نشسته باشه و مرتب ایراد ازتون بگیره که به ماشین جلویی نخوری به تیر برق نزنی ، بچه رو بپا و ... تو اون لحظه اس که به خودت شک میکنی که شاید واقعا داری بد میرونی.اما نه توکل داشته باش مشکل از تو نیست و این مشکل ریشه تو دل تاریخ داره. دو میلیون و پانصد هزار سال پیش، مردها باید برای موفقیت در شکار فاصله خود با شکار، زاویه، قدرت پرتاب و... را محاسبه می‌کردند. این دقت آرام آرام باعث شد که در سمت راست مغز آن‌ها قابلیتی با عنوان "تجسم فضایی" شکل بگیرد. مردها بر طبق این قابلیت می‌توانند بدون اندازه‌گیری فاصله‌ها، اندازه‌ها را محاسبه کنند. این درحالی‌ست که تجسم فضایی یا اصلاً در خانم‌ها وجود ندارد یا بسیار کم است. وجود همین قابلیت در مردان و عدم آن در زنان منجر به شکل‌گیری همین مشکل می‌شود. مثلاً زمانی‌که آقایان در حال رانندگی هستند، خانم‌ها مدام به آن‌ها تذکر می‌دهند که مراقب تصادف با موتور کناری یا ماشین روبه‌رویی باشند. که معمولاً ما از این تذکرات ناراحت میشویم. خانم ها تجسم فضایی ندارند و نمی‌توانند به درستی ...


    تاثیر دعا بیشتر است یا …

    آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است        یارب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است همیشه درختای شاتوت محله خان دایی تو تابستون جولانگاه ما بود. به طمع توت رسیده از شاخه هاش بالا میرفتیم و شروع میکردیم به تکوندنش این وسط همه راضی بودند جز پیرمرد هفتاد و چند ساله ایی که چند سالی میشه خدا بیامرز شده. وقتی پا میذاشتیم رو درختا انگار پا میذاشتیم رو شونه های پیر مرد ، شاید حق داشت سالهای سال زحمت کشیده بود تا این درختا تناور بشند یه جورایی حکم بچه هاشو داشتند. کار هر روز ما بالا رفتن از درخت بود و کار اون غرغر کردن. زمان زیادی نگذشت تا ما تو عالم بچگی بفهمیم که پیرمرد از پشت عینک ته استکانیش دنیا رو کم سو تر از اون چیزی میبینه که ما فکر میکنیم از وقتی که این موضوع رو فهمیدیم وقتی رو درخت بودیم و اون سر و کله اش پیدا میشد ما سرو صدا نمیکردیم و آروم رو درخت میموندیم تا از اونجا بره. یه روز که رو درخت بودیم سر و کله اش پیدا شد دوچرخه شو گذاشت کنار دیوار ...


    گروه خونی

    از اعتبار گواهینامه رانندگیم دو سالی بود که گذشته بود و تقریبا هرکسی که میفهمید نیم ساعت نصیحتم میکرد که با این وضعیت اگه تصادف کنی بیمه قات هم بهت نمیده واسه خسارت و تو الان با کسی که گواهینامه نداری یکی هستی و ... وای که حوصله مو سر میبردند از بس نصیحت میکردند و تو دلمو خالی میکردند تا اینکه نفس اهل دلی در من اثر کرد و  یه روز رفتم پلیس الکترونیک و درخواست دادم. بعد از پرداخت جریمه دیرکردم و تکمیل پرونده آقای پلیس الکترونیک گفت گروه خونیت چیه؟ گفتم نمی دونم گفت باید یه چی بگی من اینجا بنویسم شیطون رفت تو جلدم که یه چی الکی بگم اما یه صدایی از دور دست بهم گفت خر نشو این مورد یه جایی به دردت میخوره زنگ زدم به داداشم گفتم تو گروه خونیت چیه گفت A منفی گفتم یعنی ماله منم همینه ؟ گفت بستگی داره گروه خونی مامان بابا چی باشه و شروع کرد به گفتن چیزایی که قضیه سخت شد و من دیگه از اونجا به بعد حرفاش یادم نیست چون گوش ندادم آخر حرفاش گفت برو خون ...


    اشتباه لپی

    یه هفته ای میشد که دفترچه کنکور و خریده بودم اما هر بار که میخواستم پرش کنم از ظاهر در هم بر همش و سوالای فشرده ای که پرسیده بود حوصله ام سر میرفت و مینداختمش یه کنار تا اینکه یه روز از بچه های کلاس شنیدم که فردا آخرین موعد تحویل دفترچه هاس شب رسیده و نرسیده از دبیرستان با عجله نشستم پای تکمیل کردن دفترچه و فردا صبحش دقیقه نود پستش کردم گذشت و گذشت و شد موعد کنکور، صبح کنکور وقتی به محل برگزاری کنکور رسیدم دیدم اغلب دوستام جلوی یه ساختمان پر ازدحام ایستادند منم رفتم کنارشون اما چند دقیقه نگذشته بود که از روی شماره داوطلبیم فهمیدم که این ساختمان محل برگزاری کنکور من نیست با عجله رفتم سراغ ساختمان برگزاری کنکور خودم اما با تعجب دیدم که هیچ کس در ساختمان نیست وارد ساختمان شدم و نشستم روی صندلی خودم اما یکم نگذشته بود که دیدم داوطلبای دیگه یکم عجیب غریبند ، یکی با عصا میاد ، یکی با ویلچیر، یکی و با برانکارد می آرند بازم یابو آب دادم تا اینکه دفترچه سوالات و آوردند ...


    خوابیدن کسب و کار

    این روزها همه از بی رونقی و خوابیدن کسب کارشان گله مندند و تقریبا یکی از رایجترین موضوعات small talk مردم همین است. چند روز پیش برسر راه عابر پیاده ایی دست گرفت و من هم از سر دل رحمی سوارش کردم از قضا مسیرمان تا حدودی با هم هماهنگ بود و فرصت پیاده کرد تا عقده گشایی کند و از بی رونقی کسب و کارش حرف بزند مرتب از اینکه کسب و کارش خوابیده است حرف میزد و من هم تا حدودی به رسم هم صحبتی همراهیش میکردم تا آنجا که حد را در گلایه کردن گذراند و برای چندمین بار گفت کسب و کارش خوابیده منهم با لحنی غمگین و ملایم گفتم ای بابا حاج آقا ، مال ما سی ساله که خوابیده و دم نمی زنیم . او که انگار متوجه شوخی ظریف من شد و دقیقاً فهمید منظورم از خوابیدنی که بکار برده ام چیست تا پایان مسیر چیزی نگفت منهم چیزی نگفتم .

    امداد غیبی

    یادمه هر بار که از یه قسمت خاص جاده عبور میکردم یاد حرف یکی از دوستام می افتادم در مورد جاده میانبر که میگفت: این جاده میونبر به رغم چاله چوله هاش مناظر بدیع و زیبایی داره تا بالاخره یه روز بعد از ظهر که داشتم از همون قسمت از جاده عبور میکردم دل و زدم به دریا و پیچیدم تو جاده فرعی میونبر ، چند کیلومتری جلو نرفته بودم که ماشین به تپ تپ افتاد و ایستاد و هر چقدر تلاش کردم روشن بشه نشد که نشد هوا داشت یواش یواش تاریک میشد و ابر سیاهی تو آسمون بود واسه اینکه شب از سرما یخ نزنم پیاده راه افتادم تا به آبادی بعدی که تو مسیر جاده بود ،برسم  هوا کامل تاریک شده بود و به زحمت جلوی پامو میدیدم بارون شدیدی هم شروع کرده بود به باریدن که قطره قطره اش حکم پتکی داست که پی در پی تو سرم میخورد یه لحظه متوجه شدم یه ماشین خیلی آروم و  بی صدا داره بهم نزدیک میشه صبر کردم تا بهم برسه و بی درنگ در ماشین و باز کردم و پریدم رو صندلی عقبش. به محض ...


    تاثیر هدفند کردن یارانه ها بر تفریحات سالم مردم

    از آنجایی که بحث حول مقوله تفریح و یارانه ها از حوصله من و شما خارج است توجه شما را به مثال زیر جلب میکنم دیر زمانیست به دلیل گرانی و نبود امکانات تفریحی ، تفریح سالم بنده ایستاده شاشیدن در زیر دوش آبگرم حمام (بصورت ایستاده ) بوده و هست که این هم به زودی با هدف مند کردن یارانه آب و گاز و ... از بین خواهد رفت . و اینگونه است تاثیر هدفمند کردن یارانه ها بر تفریحات سالم مردم روابط عمومی گیجعلی


    تحلیل مسائل دنیوی

    و من یک مدت نبودم شاید هم بیشتر در این چند روز که من مشغول بدست آوردن یک لقمه نون حلال بودم چند اتفاق مهم افتا داول اون  توطئه استکبار جهانی (امریکای جنایتکار عزیز) بود که چند تا دیش ماهواره بی ناموس و کنار هم گذاشت و اسمشو گذاشته هاارپ و با اون کاری کرد که تو هاییتی زلزله بیاد و اون چین کمونیست و اروپای بی غیرت از سرما یخ بزنه . دومین اتفاق اون جیمز کامرون بود که خدا اون رو هدایت کرد تا مثله چند سال پیش فیلم اون کشتی بی ناموس را نسازه وبجاش یه فیلم سه بعدی بسازه تا اون جوان بی غیرت در آمریکا اون رو ببینه و کف و سوت بزنه و بحران اقتصادی و بیکاری از یادش بره البته من با این فیلم مخالفم چون اون مرد تایلندی که قلبش ضعیف بود اون رو دید و سکته کرد و مرد. سومین اتفاق اون هدفمند کردن یارانه ها بود که من از روی همین صندلی شکسته میگم که یارانه همون سوبسید بوده و سوبسید یک کلمه اجنبی بوده که اگه یه نفر سه بار پشت سر ...


    ریشه یابی ریشه ها
    شاید یکی از مواردی که باعث بالا رفتن سن ازدواج پسرها بشه ازش یاد کرد داغ بودن بازار روابط آزاد جنـ سـ ی باشه ، شاید هم نباشه . یکی از دوستان تا همین اواخر درگیر و مشغول پرسه زدن تو همین قسم بازارها بود و همین امر باعث شده بود که به جرگه پیره پسر ها بپیونده تا اینکه به لطف پیگیری های مداوم خانوادش - که جا داره از همین تریبون ازشون تشکر کنم که از تو خیابون جمعش کردند - دلش گیر کرد و تن به ازدواج داد . همین چند شب پیش مراسم عروسیش بود و نمی دونید که یار مبارک بادش از اون یار مبارکباد ها بود . تا جایی مبارکباد بود که من عروس را به زحمت شناختم چون همه از عروس عروستر بودند و من چند روزی دلم عروس می خواست که به لطف تحویل نگرفتن خانواده ام کسالت عروس خواستنم برطرف و ختم بخیر شد . عروسی که تموم شد و نوبت به عروس کشون رسید من تازه فهمیدم که کله خری و حروم زادگی دوستم نه تحت تاثیر محیط بوده و نه از بابت ...


    [ دوشنبه 91/3/15 ] [ 4:28 عصر ] [ ♥رعنــــــــا ♥ ]

    نظر